فلک کور است ، صدای نعره ام در کوچه می پیچید در ادامه مطلب:
* * * * * * *
عاشق باران که باشی
عاشق باران که باشی عاشق باران که باشی
دلم شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید
زکوی دلبرم امشب
صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد
نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
دو دستم را به روی یکدیگر
با حرص می سایم
خدایا ترس من از چیست؟
عروس جشن امشب کیست؟
صدای همهمه
با ورود شیخ عاقد میشود خاموش
صدای شیخ می آید :
عروس خانم وکیلم من؟
جوابم ده وکیلم من؟
صدای آشنایی بله می گوید
و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند
خدای من صدای اوست!!!
صدای آشنای اوست!!!
دلم در سینه می افتد
برای مدتی ساکت
برای مدتی خاموش...
خدای من مبارک نیست
مبارک نیست
بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم
بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم
نگار من عروس جشن امشب نیست
:ادامه مطلب:
روح بیمار طبیعت را – می فهمی
در دیار خشک
در میان سایه های تیره – در زنجیر
مرگ را می بینی
گاه بی تابی
گاه می خندی...
دراظطراب شب-به دنبال آغوش امنی میگردی
تا تن نازک شب زده ات را بسپاری به تنش
تا فراموش کنی...
منتظر می مانی
بر نگاه بی کلام پنجره – چشم می دوزی
شعر می خوانی...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |